ثمره ی عشق منو بابایی

ادامه میدهم....

1392/12/12 13:32
نویسنده : مامانی
448 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازنیم....ببخش منو بعد از مدتها امدم خونه ات .سرم خیلی شلوغ بود دخترکم....

این مدت خیلی اتفاقها افتاد که سر فرصت میام برات بگم..تلخترینش فوت بابابزرگ مهربون و خنده روت بود...دوست داشتم بزرگ بشی صداش کنی آقا جون...اونم کیف کنه از داشتن نوه ی گلی مثل تو... اما نشد...خدا نخواست. خدا آقا جون رو برد پیش خودش.

پرنیایی آقا جون خیلی گل بود مرد خود و مهربون و دلسوز و با خدایی بود...خدا بردش پیش خودش.وقتی تو به دنیا امدی خیلی خوشحال شد..وقتی من حامله شدم و بهش گفتم بابا داری نوه دار میشی دنیا رو بهش دادن. قبلش که رفته بودن کربلا کلی دعام کرده بود...

وقتی دوماهت بود رفتیم خونه بابا اینا . تو خیلی گریه میکردی . با باباجونت و آقا جون و مادرجون بردیمت واکسن زدیم. دختر خوب و صبوری بودی و کم گریه کردی ولی دل من کباب شد. یادش بخیر آقا جون صبح به صبح میومد بالا سرت و با جغجغه باهات بازی میکرد . تو بلد نبودی خیلی بخندی فقط زل میزذی به اطرافیان. اقا جون میگفت از وقتی امدی اینجا من خیلی سرگرم شدم با پرنیا و جو خونه عوض شده. وقتی گریه میکردی زودی میرفت تو آشپزخونه فن رو میزد اروم میشدی. یکبار که دلدرد داشتی خیلی گریه کردی آقاجون دقیق یه ساعت بغلت کرد و را میرفت تا تو آروم بشی....چقدر دوستت داشت دخترکم...اشکام ریخت.خدا رحمتشون کنه ....روحش شاد آقا جونم.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)